باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی
رنگ گل ، طرف عذاری بوی سنبل کاکلی
سرنگون فکر چون مینای خالی سوختم
مصرع موزون نکردم درزمین قلقلی
لاله وارم دل به حسرت سوخت اماگل نکرد
آنقدر دودی که پیچم بر دماغ سنبلی
جز خراش دل چه دارد چرخ دوار از فسون
عقدهٔ ما هم نیاز ناخن بی چنگلی
کاش نومیدی به فریادگرفتاران رسد
خانهٔ زنجیر ما را تنگ دارد غلغلی
نفس را تاکی به آرایش مکرم داشتن
پشم هم برپشت خرکم نیست گر خواهد جلی
اینقدر از فکر هستی در وبال افتاده ایم
جز خم گردن درین زندان نمی باشد غلی
ترک حاجت گیر ناموس حیا را پاس دار
تا لب از خشکی بر آب رو نیاراید پلی
سرخوش پیمانهٔ میخانهٔ تسلیم باش
حلقهٔ بیرون در هم نیست بی جام ملی
نیست غافل آفتاب از ذرهٔ بی دست و پا
با همه موهومی آخر جزو ما داردکلی
بیدل امشب بر سرم چون شمع دست نازکیست ؟
خفته ام در زیر تیغ و چتر می بندم گلی